بر شیشه خانهٔ دل افسرده سنگ زن


کم نیستی زگل قدحی را به رنگ زن

چشمی به وحشت آب ده از باغ اعتبار


مهری تو هم به محضر داغ پلنگ زن

رنج دگر مکش به کمانخانهٔ سپهر


جای نفس همین پر و بال خدنگ زن

تسلیم حکم عشق نشاید کم از سپند


گر خود در آتشت بنشاند شلنگ زن

امن است هرکجا سر تسلیم رهبر است


زین وضع فال گیر و به کام نهنگ زن

تاکی نفس به خون کشی از انتقام خصم


تیغی که می زنی به فسانش به رنگ زن

هرغنچه زین بهارطلسم شکفتنی است


ای غافل از طرب در دلهای تنگ زن

خلد و جحیم چند کند غافل از خودت


آتش به کارگاه خیالات بنگ زن

همت زمین مشرب تغییر خجلت است


در دامنی که چین نزند دست چنگ زن

خمخانه ها به گردش چشمت نمی رسد


امشب محرفی به دماغ فرنگ زن

بیدل شکست شیشهٔ دل نیز عالمی ست


ساز جنون کن و قدحی در ترنگ زن